سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 9:36 عصر پنج شنبه 90/11/13

بنام خدا
نیمسال جدید از شنبه آغاز می شود. در این بین ترمی نه مسافرتی رفتم و نه کار درست و حسابی انجام دادم. فقط دو مقاله از دانشجویانم را به انگلیسی برگرداندم و تازه متوجه شدم که مطلبی که یکی از آن ها نوشته آنقدر ضعیف است که بدرد کنفرانس هم نمی خورد. خیلی دو سه روزی است که از دست خودم دلخورم کمتر به پیاده روی می روم. تلفن ها برای گرفتن نمره از خیلی ها داشتم و باز این اخلاق بد ما ایرانی ها دست از سرم بر نمی دارد. همه دانشجویان در حال مشروطی هستند و همه هم دست از نمره گدایی بر نمی دارند. کاری نمی توان کرد باید ساخت تا شاید وقتی دیگر ایرانی ها خودشان را اصلاح کنند. خدا را شکر که مقداری باران آمد. فکر کنم که اراک با این وضع بی بارانی در حد 120 میلیمتر از سالهای کم باران خویش را سپری کند. مگر او خودش دستمان را بگیرد. فکر خشک شدن درختان و خشکسالی  اعصابم را بهم می زند.  می توانستم در این چند وقته بیشتر بنویسم اما نشد و نشد و نشد!!
ساعت حوالی 10 شب بود که عملیات شروع شد. از کنار بچه های ادوات گذشتیم. یک مینی کانیوشا و مقدار زیادی جعبه های مهمات تنها پشتیبانی کننده این عملیات بود. بچه های توپخانه گفتند که بعد از عقب نشینی توپها گراروانه نشده اند. ابتدا ما حرکت را آغاز کردیم. تمام افراد که از کردهای ایلامی بودند لباسهای نظامی خویش را در آورده بودند و تنها لباس خاکی یا نظامی من و کمک بیسیمم رضا  بود. به علت حمل بیسیم فقط دو عدد نارنجک تحویل گرفتم و آنها را به سر کمرم آویزان کردم که اگر درگیر مستقیم شدم پرتاپشان کنم.  من در جلو گروهان حرکت می کردم و رضا پشت سرم با بیسیمچی گروهان 3 هماهنگی کردیم و ما حرکت را زمانی آغاز کردیم که ماه طلوع کرده بود و زیر نور ماه کاملا در دید عراقی ها بودیم. به رضا کفتم اگر الان اسیر شویم من و تو را به عنوان فرمانده می گیرند و اینها با این لباس های کردیشان نبروهای مردمی هستند. حتی پاسداران رسمی نیز لباس محلی پوشیدند و چون کردی بود گشاد بود و راحتتر می توانستند تحرک داشته باشند. گاهگداری فرمانده گروهان به جلو می آمد و می گفت به جلو بروید. به تپه  ای رسیدیم که قرار بود بچه ها از کنار آن بگذرند و آن را دور بزنند و ما باید مواظب می بودیم که  آنها توسط عراقی ها قیچی نشوند به تپه مقابل رفتیم. صدای خوردن به هم دندانهای بعضی ها از ترس شنیده می شد. من هم ترس داشتم بخاطر این که اولین نفر بودم. اما مثل این که عراقی ها متوجه حضور ما نشدند تپه مقابل را فتح کردیم و مواظب که بچه های گروهان 3 بیایند. با اعلام یواش من به بیسیمچی گروها 3 حرکت آنها آغاز شد ما روی تپه مستقر و بچه ها تپه مقابل را گرفتند اما احتمالا بچه های اطلاعات عملیات خوب شناسایی نکرده بودند کسی روی این دو تپه نبود و عراقی ها خود را به بالای ارتفاع سفید کوه رسانده بودند. ما در دویست 300 متری  کوه بلند ایستادیم و گفتند فعلا سنگر بکنید و زمین چون سنگ خارا سفت بود. شانس آوردیم که سنگ های بزرگی آنجا بود رضا با اینکه از شدت تب می سوخت برای محافظت سنگر خوبی با سنگ درست کرد و آن را بزرگ درست کرد و بی حال افتاد دست به پشانی اش زدم بالای 40 درجه تب داشت. بچه های گروهان 3 به ابتدای سفید کوه رسیدند الله اکبر گویان حمله را آغاز کزدند. آرپی جی ها شروع به شلیک کردند. عراقی ها فهمیدند که غافلگیر شده اند. مینی کاتیوشا شروع به شلیک نمود و بعد از مدتی عراقی ها توپهایشان که در دشت مهران در انطرف ارتفاع  مستقر شده بود برای زدن مینی شروع به شلیک کردند و در گیری روی ارتفاع به اوج رسید. ما که در فسمت بالای تپه بودیم در معرض شلیک توپها. در هر ثانیه احساس می کردم ده توپ همزمان شلیک می کنند. ساعت ها گذشته بود و دشمن که از مزیت بالا بودن برخوردار بود با این که غافلگیر شده بود ارتفاع را پس نمی داد. بچه ها سانت به سانت بالا می رفتند. حرکت آمبولانس به سمت ارتفاع نشان از زخمی شدن تعدادی از بچه ها می داد. حسن اهل یکی از روستاهای نهاوند متاسفانه مورد هدف یک گلوله کالیبر 23 قرار گرفت و شهید شد. خیلی دوستش داشتم یک بار که با هم به مرخصی می رفتیم سر راه که پیاده شد خیلی اصرار کرد که به منزلشن بروم.   صبح شده بود و نشسته با تیمم نماز صبح را خواندم. سنگر خوبی داشتیم آنقدر صدای ترکش شنیده بودم که مثل حرکت  زنبور عادی شده بود. مینی کاتیوشا آنقدر شلیک کرده بود که سرخی لوله اش از روی تپه پیدا بود. نه شامی خورده بودم و نه صبحانه ای! از گرسنگی به ضعف افتاده بودم. نظری بیسیم زد که در پائین تپه مقداری آبمیوه هست بیایید ببرید. هیچکس حاضر به خطر کردن نشد و گرسنه ماندیم. ساعت11 عراقی ها ارتفاع را از دست دادند و بیسمچی گروهان 3 گفت رفتند و وقتی آنها مستقر شدند سانت به سانت آن را توپها زیر آتش گرفتند. ما نیز حرکت به سمت تپه را آغاز کردیم که هلیکوپتری سیاه رنگ از عراقی ها به ارتفاع حمله نمود و توسط یکی از سربازان با شلیک یک گلوله آرپی جی پره عقبش مورد هدف قرار گرفت. و سقوط کرد و خلبانش کشته شد  و ساعت خلبان را سربازی که ساقش کرده بود به غنیمت گرفت.   زیر لب گفتم و ما رمیت و اذ رمیت ولاکن الله و رما. بعد از سقوط هیلیکوپتر مثل آب سردی که روی عراقی ها ریخته باشند شلیک توپهایشان را انتها رساند و باز چه شیرین بود پیروزی!!
ادامه دارد.   


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
18
:: بازدید دیروز ::
54
:: کل بازدیدها ::
357981

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::