سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 2:45 عصر دوشنبه 91/11/30

بنام خدا

سلام دوستان خوبم. چند وقتی است که از طرف گروه ریاضی مجبور به ارائه درس آموزش ریاضی شده‌ام. این اول بار نیست که درسی را خودم نگذرانده و مجبور به تدریس هستم. قبولش با اکراه بود اما بخاطر دانشجویان که باید فهرست واحدهای خویش را پر کنند مجبور به قبول آن شدم. عادت هم دارم تا می‌خواهم موضوعی را بخوانم شروع به جمع‌آوری مطلب کنم. در خیل کتاب‌هایی که داشتم کتاب خلاقیت ریاضی جرج پولیا را از همه بهتر یافتم که مرحوم دکتر پرویز شهریاری بخوبی آن را به فارسی برگدانده است و در فصلی آقای پولیا این ریاضیدان مجارستانی می گوید که معلم ریاضی باید چگونه باشد و چگونه مطالب ریاضی را بیان کند. آنهم مخصوصا برای دبیرستانی‌ها. من تجربه معلمی دبیرستان را زیاد ندارم اگرچه با آن بیگانه نیستم اما باید اذعان داشت که کار تدریس در دانشگاه و دبیرستان تفاوت‌های عمده‌ای دارند و پولیا تمام هم و غم خویش را بکار برده است تا از این مهم برآید. اما نکته‌ای که می خواهم بگویم این است که عشق به معلمی چاره ساز است. اگر کسی عاشق معلمی و تدریس نیست باید بداند که راهش را اشتباه آمده است و بهتر است شغل خویش را عوض کند. معلمی در این دوران که دیگر جای خود دارد که معلمین قدیمی با سن بالا برای گذران زندگی حاضر نیستند دست از کار بکشند و جای خود را به جوانان بسپارند و جوان‌ها که تعداشان بسیار زیاد است حتی با داشتن مدرک کارشناسی ارشد از این دبیرستان به آن دبیرستان سرگردانند. وقتی دانشجویی را لباس عافیت فارغ‌التحصیلی می پوشانیم برایمان سخت است که بیاید و گله داشته باشد از بیکاری! حالا که قرار است دانشجوی دکتری هم بگیریم دیگر باید خیلی برایمان سخت باشد که کسی را اینجا دکتر کنیم و ببینیم که برایش شغل معلمی وجود ندارد. امیدوارم که شرایط کار رو به بهبود باشد و مسئولین امر در فکر ایجاد شغل مناسب و آبرومند برای فارغ‌التحیلانمان باشد. اگر شغل زیاد شود هیچکس مجبور نیست شغلی را که به آن دلبستگی ندارد انتخاب کند و می رود سراغ علاقه‌اش و معلم ریاضی را عشق باید، عشق به تدریس و عشق به ریاضیات. یا حق  


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:2 صبح جمعه 91/11/20

بنام خدا
سلام دوستان خوبم. نیمسال جدید بدون تعطیلی آغاز شد و ما ماندیم یک ترم خستگی که از تنمان در نرفت که نرفت. همواره رسیدن به سالگرد انقلاب برای هر ایرانی صدای ایران ایران ایران رگبار مسلسلهای رضا رویگری را به همراه دارد. یادم می آید پاییز 57 بود و من دوم راهنمایی و مدرسه محسنی در کنار رودخانه خشک شده شهر که آنموقع اینگونه نبود و زمستان ها واقعا رودخانه بود و پرآب! معلم ها اعتصاب کردند و یک ماهی که مدرسه آمدیم تعطیلات شروع شد. انقلاب اوج می گرفت و پیش می آمد و سینماهای شهر تعطیل! سینما فرهنگ که آنموقع سینما دنیا بود یک شعار را بجای پرده خویش گذاشته بود که برادر ارتشی چرا برادر کشی!  برادرم جعفر که چهار سالی از من بزرگتر بود هر روز به تظاهرات می رفت و آقام خدابیاورز و مادرم نگران! روزی او را در خیابان دستگیر کرده بودند و آنچنان کتکش زده بودند که تمام بدنش کبود بود و فقط به من نشان داد و قسم داد که به خانوداه چیزی نگویم. محرم به مدد انقلاب آمد و شعارهای مسجد خاتم الانبیاء فوتبال کار شاه تمام است خمینی امام است! آقای ذلکی پیشنماز مسجد در به حرکت درآوردن جماعت فقیر نشین فوتبال نقش مهمی را داشت و حتی نماز عید فطر را در تابستان آن زمان که خواند با آن همه مامور در حیاط مسجد گفت که علمای ما یکی یکی دارند شهید می شوند. من با آن قد کوتاه هوس شرکت در تظاهرات را داشتم و یک بار قبل از اربعین در خیابان حصار تا مسجد آقاضیاء الدین با تظاهرات همراه شدم.  از اربعین 57 آقام خدابیاورز هم با من و برادرم همراه شد و در تظاهراتی که محله فوتبال آغاز شد و به امامزاده و از آنجا به باغ ملی ختم شد شرکت کرد. دیگر به برادرم جعفر غر نمی زد که خودش نیز به صف انقلابیون پیوسته بود. گاهگداری خاطراتی از زمان دکتر مصدق تعریف می کرد که این جماعت هرهری مذهبند تا ظهر برای مصدق شعار می دادند و عصر علیه او! می ترسم آقای خمینی را تنها بگذارند! بعد از رفتن شاه روزی در باغ ملی مقرر گردیده بود که مجسمه شاه را پایین بیاورند! کسی در بالای مجسمه رفته بود و سیم بکسلی به گردن شاه و اسبش انداخته بود و با دست به سر شاه می زد و می گفت ......رو سگ پدرو! که گفتند خودش از ماموران ساواک بوده و برای به تله انداختن مردم چنین نمایشی بر پا شده! جماعت جمع و شعار می دادند وانتی قرار بود با این سیم بگسل مجسمه را به پایین بیاورد. با گاز دادن وانت سیم بکسل پاره شد و مجسمه تکان نخورد. آیت اله امامی خوانساری در گوشه باغ ملی از مردم خواست که به خانه هایشان بروند. گفت این ها خودشان این مجسمه را پایین می آورند. ناگهان تیراندازی شروع شد. علی اسکندری را در خیابان حصار زدند. یک میوه فروش را در سر بازاچه سهام سلطان!  از جاهای دیگر هم صدای تیر می آمد. چند نفر در باغ ملی شهید شدند تا بشود میدان شهداء.  بعد از نماز مغرب به خانه آمدم که دیدم مادرم سرکوچه نشسته است و گفت که نه آقات آمده و نه جعفر! برو خبری بیاور. برگشتم تا مسجد آمدم و باز بخانه. گریه های مادرم تمامی نداشت. ساعت 11 شب برادرم و سپس آقام رسیدند گفتند در گذر سوم بازار به منزل یکی رفته اند و منتظر ماندند تا اوضاع آرام شود و به خانه برگشتند. چند روز بعد یک روز صبح که به باغ ملی رفتم خبری از مجسمه نبود.  قرار بود امام بیاید و فرودگاه ها بسته! که از بازار تظاهرات کردیم و تا سر هپکو که آنموقع کنار شهر بود و بقیه بیابان.  رفتیم و شعار این بود:

 

راه را بر آیت اله بسته اند
قلب ما را زین سفر بشکسته آند.

در بالای ماشین کسی که بلندگو دستش بود آقای معتمدی معلم قرآن مسجدمان بود. صبح پنجشنبه که به حمام فرساد روبروی پارک امیر کبیر فعلی  رفته بودم ساعت 8 صبح دو مو تورسوار عکس امام را جلوی موتورشان زده بودند و دست می زدند. امام آمد. کار هر روزمان تظاهرات و شب گرفتن رادیو بی بی سی برای دانستن شلوغی شهرها یا تعداد شهداء. یک روز هم تظاهرات را به محله فوتبال ختم کردند و حسابی شلوغ بود. تمام فامیل هایمان از ده در تظاهرات شرکت کرده بودند. ناهار 20 یا 30 نفر مهمان داشتیم! تا 22 بهمن نماز مغرب را که در مسجد خاتم الانبیاء خواندیم اعلام شد انقلاب پیروز شده است.  یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:31 صبح سه شنبه 91/11/3

بنام خدا
سلام دوستان خوبم. بزرگترین خاله‌ام یعنی خاله مریم دار فانی را وداع گفت. شوهرش مش خدارحم سال 1369 از دنیا رفته بود و واقعا مرد با صلابت و استواری بود. قد کوتاهی داشت اما بسیار با اقتدار. خاله نمی دانم متولد 1305 است یا 1308 به هر صورت بیشتر از 80 سال داشت. پریشب که برای آخرین دیدار به ملاقاتش رفته بودیم وقتی پرونده پزشکی اش را  را خانمم مطالعه کرد دید نوشته است 60  ساله! پسرش به طنز گفت می خواستم ناراحت نشود و سنش را به پرستاران کم گفتم! با یک عفونت ریه به کما رفته بود. خانم گفت احتمال برگشتش کم است. صبح علی الطلوع که صدای تلفن بلند شد نیکان گفت خاله مریم! و بقیه حرفش را خورد. آره راست می گفت خبر کوتاه بود او شب قبل دنیا را به بازماندگان واگذار کرد و رنج هستی را را به فراموشی و به نزد بابا بزرگ محمد علی و مادر بزرگ عالم خراج رفت. در فامیل که بحث می کردیم عمر طولانی طابفه مادری یعنی شمسی ضرب المثل شده است. زیرا خاله مریم 22 سال بعد از شوهرش زنده بوده است. خاله آسیه نیز چند سالی بعد از شوهرش دوران کهنسالی را می گذراند و مادرم 11 سالی است بعد از آقام خدا بیامرز در قید حیات است و دایی مهدی بعد از درگذشت همسرش چند سالی است که تجدید فراش کرده است.  حالا می گویم اولین شمسی رفت. هر سال عید که به دیدنش می رفتیم کرسی‌اش در روستای اسکان براه بود و نشستن در عصر روز اول عید در زیر آن از لذایذ فراموش ناشدنی‌ بود. آجیلش همواره کشمش تولید همان روستا را داشت و واقعا حال آدم را جا می آورد. بسیار مهربان بود و نظر لطفش به من بسیار. بچه های بسیار خوبی داشت و واقعا چیزی برایش کم نگذاشتند. نوشته بودم که سالهایی که به یک ختم می شوند همواره برایم طنین مرگ را دارند بعد از عمه‌ام ، میلاد پسر خواهرم و چندین نفر دیگر از دوستان و آشنایان قره بنیادی حالا خاله مریم هم رفت. خدا روحش را با فاطمه زهرا مشهور کند.  فردا چهارشنبه 4/11/91 مراسم تشیع و ختم در روستای اسکان است.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
31
:: بازدید دیروز ::
96
:: کل بازدیدها ::
356695

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::