سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 5:24 عصر پنج شنبه 90/4/2

بنام خدا
سلام دوستان خوب.ببخشید برگزاری سمینار بین المللی جبرخطی و کاربردهای آن زندگی عادی ام را مختل کرده بود و حالا فارغ از این بحث ها مقداری خاطرات جنگ را ادامه می دهم.
ساعت ? صبح بود که دیدم تلفن طرح تیر جواب نمی دهد نمی دانم در این شلوغی ها اردشیر کدام گوری رفته بود. آخرین میخ ها در یافتی از دیده بان ها را بخاطر داشتم خودم را به کنار توپ ها رساندم و دربین صدای شلیک آنان شماره میخها را در گوش بچه با فریاد گفتم که بزنند. حسین با چفیه ای در گوشش را مثل حالت دندان درد بسته بود و گلوله شلیک می کرد. قاسم پشت سر هم گلوله در توپ می گذاشت و تا کمر خیس عرق بود. چهره بچه ها از دود سیاه شده بود و آقای قیاسی آنقدر بنزین داشت که موتور برق را خاموش نکند. به سنگر مخابرات برگشتم. از دیده بان ها خبری نبود و قیاسی آمد  و گفت که ارشیر فرار کرده است و از قرارگاه تاکتیکی طلب مهمات کرد و گفت بزودی گلوله ای برای شلیک ندارند. چند دقیقه بعد در یک تویوتا مقداری مهمات آوردند. ساعت پنج صبح فرمانده لشگر یازده که از خط برمی گشت سری به توپخانه زد و آنقدر ناراحت بود که حساب و کتاب نداشت. چند دقیقه بعد او نیز ما را تنها گذاشت و به سمت عقب حرکت کرد. چند گلوله آتش زا در وسط مقر بزمین آمد و چون صدای انفجارش شبیه به گلوله های شیمیایی بود یکی فریاد برآورد شیمیایی!  همه دویدند و ماسکها و بادگیر های خویش را پوشیدند و مظلوم بچه های مخابرات که تجهیزاتی نداشتند. من و هاشمی سریعا آب کلمن را روی حوله هایمان ریختیم و آن را به صورت خویش چسباندیم. صورتمان یخ زده بود اما منتظر سوختن و رعشه های شیمیایی شدیم. چند دقیقه بعد ندای دلچسبی گفت که گلوله ها آتش زا بوده اند ماسکها را بردارید. دوباره امید به زندگی در چهره یمان هویدا شد. هاشمی لبخند زندگی بر لب داشت.  ساعت شش گلوله ای برای شلیک نداشتیم. نمی دانم نماز خواندم یا نه اما منتظر دستور بودیم. بچه ها یکی پس از دیگری فرار می کردند. ساعت ? صبح خبر آمد هرچه تجهیزات دارید جمع کنید ماشین می آید و آن ها را می برد. حسین با چاقوی بزرگی طنابهای آنتن دکلی را باز کرد و تلفن صحرایی و هرچه بود همراه با موتور برق را تحویل دادیم و ماشین آنها را برد. از دور دود سفیدی روی ارتفاعات کله قندی هویدا بود و معلوم بود لشگر ?? قزوین  شدیدا درگیر با دشمن است. ساعت ? شد و ماشینی برای فرستادن ما به عقب نیامد. راستش فرمان عقب نشینی هم ندادند که اقلا خودمان برویم. حسین بی سیم را از من گرفت  و به آقای ملاحی فرمانده قرارگاه تاکتیکی هرچه خواست بدوبیراه نثار کرد وگفت پای هر توپ ما ? هزار پوکه ریخته اگر ما دست دشمن بیفتیم در جا همه تیرباران می شویم.  مجبورشان کرد که ماشینی برایمان بفرستند. تانک های دشمن از قلاویزان سرازیر شدند کمتر از ??? متر فاصله داشتند. ماشین آیفایی رسید و با شلیک هوایی که یک کرد ایلامی به نام نبیل انجام می داد و خیس عرق بود گفت سوار شوید وگرنه اسیر هستید. همه سوار شدیم قاسم نبود من و حسین به دنبالش دودیم دیدیم در کنار تانکر اب دارد شامپو می زند. حسین گفت قاسم آوردی به ایجای مو و گلویش را نشان داد! به جنب سریعا سر قاسم را گربه شور کردیم و سوار ماشین آیفا شدیم و سنگرهایمان را به رگبار بستیم تا چیزی برای دشمن نماند. نارنجکی نداشتیم که توپها را منفجر کنیم چند گلوله هم من به انبار مهمات زدم که انفجاری رخ نداد، نشان می داد ما آخرین گلوله امان را نیز شلیک کرده ایم. از ?? نفر فقط ?? نفر فرار نکرده بودند.!! (ادامه دارد)


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
2
:: بازدید دیروز ::
21
:: کل بازدیدها ::
357753

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::