سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 7:9 عصر چهارشنبه 88/9/18

بنام حضرت دوست

به همین سادگی راه افتادیم رفتیم فیلم کتاب قانون. شنیده بودم که اجازه نمایش نداشته و احتمالا باید فیلم خوبی باشد. از مازیار میری هم خیلی فیلم ندیده بودم.  فیلم توهم را که مال سالهای پیش بود  از ایشان دیده بودم که به عنوان اولین فیلم قابل تامل بود. فکر می کنم در فیلم لیلی با من است با کمال تبریزی سر و سری داشته است و باید احتمالا نویسنده آن کار باشد، اگر اشتباه نکرده باشم. خلاصه کلام اهل شوخی با از ما بهتران است. در لیلی با من است با بیسجی ها و این بار با وزارت خارجه ای ها. که انصافا آن ها را خوب از آب درآورده است. یعنی هرچه متلک بار آن ها می کند بیشتر به دل می نشیند، شاید برای ما که در خارج تحصیل کرده ایم و با آن ها و با غرورشان و با ریاکاری هایشان از نزدیک دم خور بوده ایم بیشتر جذاب باشد.  اما این عاشق شدن و آن جدا شدن کمی عجیب است و قسمت رفتن زن فیلم به جنوب لبنان چون وصله ای نچسب به فیلم شاید اضافه شده برای گرفتن پروانه نمایش. اما نهیب زدن زن فیلم به دیگران که به کتاب خدا به عنوان کتاب قانون برگردند خوب از آب درآمده است. این که همه ی آدمها مثل شوهر زن هستند و اتفاقا همه نقش ها را پرویز پرستویی به خوبی بازی کرده است از نقاط قوت فیلم است. اما به هر صورت فیلمنامه صعیف است و بار داستانی کشش یک فیلم 100 دقیقه ای را ندارد و تقریبا از وسط های کار می توان حدس زد که این زن با این مردم نمی تواند کنار بیاید. برگشت آخر فیلم به ایران نیز برای دستیابی به گیشه است. کاش زن در همان جنوب لبنان از مردش جدا می شد و او را حلال می کرد. او برای چه برمی گردد معلوم نیست، فقط برای پر کردن جیب تهیه کننده و دادن سلامی به فیلم فارسی!! به هر صورت برای دو ساعت وقتم متاسف نیستم فقط حیف می توانست چون مارمولک و لیلی با من است سراسر شوخی باشد و پیامش را سراست بدهد، اما با مشکل بارداری زن فیلم از قالب کمدی به ملودرام می افتد و شدیدا افت می کند. حیف شد می توانست فیلم خوبی باشد اما شاید تیغ سانسور نگذاشته است

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:18 عصر چهارشنبه 88/8/20

بنام خدا

از وبلاگ حیاط خلوت به این رسیدم که در بین منتقدین ایرانی گوزن ها مقام اول را آورده است و مثلا باشو دوم شده و الخ. می خواستم بگویم این فیلم آقای کیمیایی را من سال ?? در سینما مراد تهران در گوشه میدان امام حسین دیدم و عجب به دل نشست. آهنگ بسیار زیبای گنجشکک اشی مشی به طرز عجیبی با متن فیلم سازگار بود و دیالوگ های بسیار سنجیده و شخصیت پردازی و نورپردازی و بازیگری فراموش ناشدنی آقای بهروز وثوقی یکی از ماندگارترین فیلمهای ایرانی را رقم زد. اگر چه قیصر هنوز معروفترین فیلم کیمیایی در بین عوام و خواص است اما من هر چه فکر می کنم این فیلم کیمیایی به نظرم لیاقتش را داشته که اول شود. بیدار کردن حس مبارزه در سید خیلی باورپذیر است. من بعدا که فیلم در اراک اکران شد باز فیلم را دیدم و وقتی ویدیوی آن را رسید باز بارها و بارها نشستم و فیلم را دیدم و لذت بردم. به  هر صورت جای تبریک دارد انتخاب این فیلم به آقای کیمیایی.

من هم اگر بخواهم فیلم های خوب ایرانی را انتخاب کنم این ها را می نویسم.
?. گوزن ها
?. دستفروش
?. هامون
?. در باره الی
?. مهاجر
?. عروسی خوبان
?. روسری آبی
?. گال
?. کندو
??. بچه های آسمان
??. طوقی و سوته دلان
....

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:12 صبح سه شنبه 87/9/5

با نام تو ای خدای دادار      ای خالق بی نظیر و هشیار

برای من که در موقع اکران فیلم بایکوت دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بودم و اولین سانس اولین روز بایکوت را دیدم باید مجید مجیدی انسان تاثیر گذاری باشد. البته او با  بازی در  فیلم تیرباران باز استعداد بازیگریش را برخ کشید. اما خیلی زود متوجه شد که سینما برایش جاهای دیگری نیز دارد که بتواند در آن خودنمایی کند. فیلم کوتاه خدا می آید جرقه ای برای تولد کارگردانی مطرح بود که حتی ایرج قادری نیز در نامه ای فیلم را بسیار ستود. او در بدوک و پدر  و بچه های آسمان خوش درخشید و در رنگ خدا که شاید ادامه ی خدا می آید بود جهانی شد. بگذریم که باران یا بید مجنون به اندازه رنگ خدا  یا حتی بچه های آسمان برجسته نبودند، اما بهر جهت خیلی ضعیف هم نبودند. آواز گنجشک ها را که هنوز فرصت نشده ببینم، اما چیزی که مرا وادار به نوشتن کرد دیدار او با ایرانیان آن طرف مرز ها مخصوصا بهروز وثوقی است!!

بهروز وثوقی شاید یکی از برحسته ترین بازیگران سینمای ایران در قبل از انقلاب است و بازی زیبای او در فیلم های قیصر و گوزن ها از مسعود کیمیایی و طوقی و سوته دلان از مرحوم علی حاتمی و  کندو  از فریدون گله فراموش نخواهد شد. از بدشانسی های بهروز وثوقی شاید این باشد که شایعه شد او با در بار رفت و آمد داشته و مجوز فیلم گوزن ها را او اخذ کرده و الخ... که البته اگر توانسته باشد مجوز چنین فیلم سیاسی را از دربار اخذ کند که باید برایش دست مریزاد نیز گفت.

راستش من فکر نمی کردم مجید مجیدی  که این گونه به عبدالکریم سروش بابت نظرش در مورد وحی حمله می کند اینقدر سعه صدر داشته باشد که بهروز وپوقی را در آغوش گیرد!  در خبرها چنین آمده است: «بعد از یک مصاحبه مطبوعاتی با بهروز وثوقی ملاقاتی پیش آمد وقتی من را دید به قدری صمیمیت به خرج دادکه گویی سالهاست من را می شناسد به محض اینکه همدیگر را در آغوش گرفتیم بهروز وثوقی شروع کرد به گریه کردن ومن را هم تحت تاثیر قرار داد. »
«سر میز شام ازاو پرسیدم چرابا این همه علاقه ای که مردم به تو دارند به ایران برنمی گردی؟پاسخی که داد گویای یک حس علاقه مندی آمیخته با ترس و شک بود فکر می کرد اگر برگردد و از طرف مردم و جامعه هنری پذیرفته نشود خیلی بد می شود وآرمانهایش زیر سوال می رود! درواقع به طور غیر مستقیم توقع داشت که مسئولان ومتولیان سینما از او دعوت کنند.

در سخنرانی که قبل از نمایش فیلم هم راجع به سینمای شاخص قبل از انقلاب حرف زدم از بهروز وثوقی به عنوان نمادی از سینمای موج نو نام بردم که بهروز بلند شد ومردم اورا خیلی تشویق کردند.

راستش بگویم که غربت ،بهروز وثوقی و سایر هنرمندان برجسته مهاجر ایرانی را شکننده کرده است. اما چیزی که دراین دیدار ویژه برای من جالب بود خویشی و پیوندی بود که به رغم فاصله های روحی ،جغرافیایی و زمانی میان من و او به وجود آمد من و بهروز وثوقی هیچ فصل مشترکی نداشتیم اما رابطه ای که در همان یکی دوساعت شکل گرفت ،مثل یک رابطه دوستی سی ،چهل ساله بود.»

آری این رابطه سی یا چهل ساله به اندازه راه افتادن موج نو سینمای ایران قدمت دارد و زبان سینما نیز زبان دل هاست. هر سخنی که از دل برآید بر دل می نشیند به همین خاطر کم سینما می روم چون حرف دل کم گفته می شود پیوند مجیدی و وثوقی همین همدلی است که سینما به آن ها داده است و   همدلی از همزبانی خوشتر است!!


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:12 عصر یکشنبه 87/1/18

 

ای عقل مرا کفایت از تو     جستن ز من و هدایت از تو

داریوش مهرجویی فیلمساز برجسته کشورمان آخرین ساخته اش سنتوری را برای اخذ مجوز راهی وزارت ارشاد نمود و دقیقا معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای فیلم را در این میان تکثیر و به مافیای قاچاق فیم سپرد و سرمایه حدود 600 میلیون تومانی آنان را به آتش کشید. این بلایی است که نصیب خیلی از فیلم های دیگر نیز شده است. مثلا آفساید جعفر پناهی نیز به همین سرنوشت دچار گردید و کپی با کیفیت بالای آن هنوز هم همه جا به فروش می رسد. اما سنتوری سر از  ویدیو کلوپ ها نیز درآورد و آن ها نیز فیلم را به امانت به مشتریان خود می دهند و  یا کپی آن را به فروش می رسانند، از آن وحشتناکتر پخش این فیلم در اتوبوس های بین راه است که دوستان اهل سفر خبرش را آوردند. حال چند فرضیه برای پخش این فیلم می توان تصور نمود.

 اول اینکه چون تهیه کنندگان از اخذ مجوز نا امید شده اند خودشان برای دیده شدن آن فیلم را به مافیای قاچاق سپرده اند تا مردم ان را ببینند.

دوم وزارت ارشاد بخاطر اینکه مهرجویی زمین بخورد و حسابی ضرر اقتصادی کند فیلم را به مافیای قاچاق سپرده است.

سوم مافیای قاچاق آن قدر قوی شده است که هر فیلمی را بخواهد می تواند در هرجا روی هوا زده و آن را تکثیر و پخش کند.

شاید چندین فرضیه دیگر نیز در این میان قابل طرح باشد. اما آن چه که مهم است به سرمایه مهرجویی با هر فرضیه ای چوب حراج زده شده است و دوستانی که فیلم را دیده اند شاید پول خویش را به مافیای پخش سپرده اند و سهم تهیه کننده این وسط پرداخت نشده است اگر مثل زمان قبل بلیط سینماها را حساب و کتاب کنند سهم تهیه کننده در حدود 50 درصد قیمت بلیط است و با قیمت 2000 تومانی بلیط سینما هر کس بدین طریق فیلم را دیده باید 1000 تومان به  حساب 0116407795   بانک تجارت، شعبه چهارراه پارک وی کد (032) واریز نماید تا شرعا دینی از فیلم بر گردنش باقی نماند. اگر مردم رشد فرهنگی مناسبی داشته باشند مافیا نمی تواند این گونه در این مملکت رشد کند. وقتی که فیلم خانم امیر ابراهیمی تجارتش میلیاردی شد ته دل برای این مردم دلم سوخت که چقدر بد شده اند و سال ها نیازمند کار فرهنگی اند تا بدانند دیدن فیلم خصوصی دیگران حرام شرعی است.

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:30 صبح شنبه 86/10/29

ای همه هستی ز تو پیدا شده

چند وقتی است که بر حسب عادت دارم راجع به حاتمی کیا می نویسم و شاید دلیل اصلی اش پخش سریال حلقه سبز از تلویزیون باشد. حاتمی کیا آدم بسیار باهوشی است و این بودنش در بطن جنگ دست از سر او برنمی دارد. اگر به پشت جبهه می پردازد دلش در حبهه ها غوطه ور است هنوز شخصیت نابینای داستان حلقه سبز از بیسمچی بودن خویش در جبهه می گوید و او در بنام پدر ادعا دارد که جنگ هنوز تمام نشده و واقعا برای ابراهیم جنگ هنوز تمام نشده و او در مصاحبه ای در قبال تهدیدات آمریکا جهت مسئله هسته ای گفته بود وقتی به من می گویند تو باید این انرژی را داشته باشی و این انرژی را نداشته باشی آن رگ ساخت فیلم جنگی ام بیرون می زند.  الان درست نمی دانم که روبان قرمز بعد از آژانس شیشه ای بود یا نه ولی این دو فیلم در دوسال پیاپی کارنامه حاتمی کیا را پر کردند. روبان قرمز به مساله معجزه و وجود چشمه ای در زمان جنگ که باعث شد رزمندگان از آن سیراب گردند پرداخت و سه شخصیت تمام داستان او را پر کردند. فیلم که با پرده عریض نمایش داده شد از نظر محتوا با بیننده عمومی ارتباط چندانی برقرار نکرد اما از نظر تصویری یکی از کارهای بشدت تصویری حاتمی کیا بود. اما آژانس در کارنامه حاتمی کیا نقش ویژه ای دارد. اگرچه فیلم بعد از جنگ است اما به تمام معنا جنگ در آن حس می شود. عباس فرمانده خود را که برای گذران زندگی مجبور به مسافر کشی است در خیابان می بیند و تازه حاج کاظم پی به رنج عباش از خسارت جنگ می برد و بیخیالی کسانی که باید حامی این افراد باشند او را مجبور به گروگانگیری می کند. انتقاد از بخش امنیتی که می گوید شما جنگ کردی دستت درد نکند حالا بکش کنار و کار را بما بسپار شهامتی می خواهد که از ابراهیم بر می آید. دغدغه نسل بعد از جنگ خیلی گریبان حاتمی کیا را می گیرد. پسر حاج کاظم مرتب از کار پدرش و از درآمدش انتقاد می کند اما بعد از گروگانگیری و وارد  شدن حاج کاظم به جنگ داخلی برای رساندن عباس به خارج،  باعث می شود زنش برایش چفیه و پلاک را برساند. یعنی نسل قدیم هم او را درک می کنند اما نسل جدید در مغزشان این نکات فرو نمی رود. در موج مرده نیز داستان تکرار می شود فرزند یک بسیجی با دختر مورد علاقه اش به دبی می رود و پدر باید مورد بازخواست قرار بگیرد و جمله قهرمان داستان که ما به جنگ رفتیم و بچه های خویش را به شما سپردیم خدا وکیلی بگویید که چه کسی کم فروش کرده است تمام گناه سربراه نبودن نسل جوان را به گردن مسئولان فرهنگی می اندازد. در میان امنیتی های آژانس شخصیتی که  قاسم زارع  نقشش را بازی می کند قبلا با حاج کاظم  در جبهه بوده بوده و او را درک می کند اما شخصیت کیانیان که جبهه نبوده در تقابل با او قرار می گیرد و نمازجماعتی که حاج کاظم جلو است و عباس به او اقتدا می کند و قاسم زارع نیز از بخش امنیتی (و مقابل او ) و اقتدا به حاج کاظم را توجیه گر این می کند که اگر کسی قرار است به داد این گروه برسد فقط خودشان هستند و آوردن بالگرد و رساندن عیاس و حاج کاظم به فرودگاه بسیار قابل قبول می نماید اگرچه بالگرد در خیابانهای تهران بنشیند! شهادت عباس بر بالای آسمان و پرواز هواپیما دلبستگی حاتمی کیا به پرواز روح را یک بار دیگر کامل می کند. وقتی آژانس را دیدم در سینما قدس میدان ولیعصر تهران بودم و پای هیچ فیلمی اینقدر گریه نکرده بودم اصلا احساس می کردم حرفی است که میخواستم بگویم و روی دلم مانده بود و ابراهیم آن را گفت تا مدتها تحت تاثیر این فیلم زیبا بودم. سریالی حاتمی کیا ساخت به نام خاک سرخ که در مسکو شاهد آن بودم و زمانی بود که رسیورمان هم خراب شده بود و هر جمعه باید از انجمن اسلامی دانشجویان مسکو  به سرعت خود را به منزل آقای بازیگران می رساندم که سریال را از دست ندهم. یادم می آید دکتر اژه ای داماد شهید بهشتی  جمله ای در باره این سریال گفت که هرگز فراموش نمی کنم گفت این فیلم سند شرافت یک ملت است. بهترین بازی های پرویز پرستویی در فیلمهای حاتمی کیا بوده اما بازی او در آژانس بسیار به دل نشست. حبیب رضایی هم در آژانس مطرح شد و در خاک سرخ اگرچه نقشش زود تمام شد اما ماندگار شد.

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:29 عصر پنج شنبه 86/10/13

ای نام تو بهترین سرآغاز

نمی توانم در باره این فیلمساز بزرگ ننویسم که از او خیلی یاد گرفتم. بعد از مهاجر و موفقیت چشمگیر آن حاتمی کیا وصل نیکان را ساخت که در باره موشکباران بود و  مورد استقبال قرار نگرفت اما شهید آوینی در نقدی این فیلم را ستود و آن را نشانه رشد حاتمی کیا دانست. در یکی از صحنه ها که خانه ای موشک باران شده است ماهی حوض خانه در یک مکان کوچک که مقداری آب هم در آن قرار دارد زنده مانده است. مرا همیشه یاد این شعر و زنده ماندنم در جنگ می اندازد که نگهدارنده من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد. 

 فیلم بعدی حاتمی کیا از کرخه تا راین دوباره بازگشت به جنگ و مجروحین شیمیایی و آثار جنگ است. عدهای مجروح جنگی برای درمان راهی آلمان هستند هواپیما بالای ابرها در حرکت است و حاتمی کیا قهرمانانش را اسمانی تصویر می کند آنه در ابتدا دارند فیلم مهاجر را می بینند و می خواهد بگوید این همان قهرمان مهاجر است که مجروح گشته است. یکی از بسیجیان که زنش از او جدا شده پناهنده می شود و قهرمان داستان که نابینا گشته پس از بدست آوردن بینایی متوجه سرطان خون خویش است که بخاطر استنشاخ مواد شیمیایی روی داده است. اگرچه داستان خیلی به فیلم هندی نزدیک می شود اما صحنه های بسیار زیبایی در این فیلم قرار دارد که در نوع خود بی نظیرند. . یکی از آن ها وقتی است که خبر سرطان خون قهرمان داستان به خواهرش گفته می شود و هما روستا که نقش خواهر را بازی می کند از ناراحتی سر را به پنجره می چسباند و نفس نفس زنان برادر را از بالا نگاه می کند و نفس او برای بیننده تصویر برادر را محو می کند و خبر شهادت او را پیشاپیش اعلام می کند. راز و نیاز قهرمان داستان در کلیسا یکی بودن ادیان را تداعی می کند اگر چه در تلویون متاسفانه این صحنه زیبا با تیغ سانسور حذف شد.  موازی کاری شهادت قهرمان با پرواز هواپیما باز صحنه آخر مهاجر و علاقه پرواز روح را در حاتمی کیا زنده می کند. اگر چه این صحنه یکبار در یکی از فیلمهای زمان شاه نیز مورد استفاده قرار گرفته بود ولی شهادت و پرواز روح و پلاک قهرمان در دست خواهر زاده خیلی به دل می نشیند. مجادله قهرمان با خداوند در کنار راین و موازی کاری استنشاخ گاز شیمیایی در کنار کرخه خیلی پیوند زیبایی را ایجاد می کند. بینایی قهرمان  و دیدن مراسم تشیع جنازه بنیان گذار جمهوری اسلامی برای  کسی که نتوانسته این صحنه ها را ببیند خیلی زیبا از کار در آمده است. این فیلم اکثر جوایز جشنواره فیلم فجر را آز آن خود کرد و موسیقی زیبای آن که احتمالا کار مجید انتظامی است هرگز فراموش نخواهد شد.

خاکستر سبز حاتمی کیا را از جنگ ایران به جنگ بوسنی کشاند و دلبستگی او را به جنگ دیگری نشان داد. ولی این فیلم اثر چندان ماندگاری بر جای نگذاشت. اما بوی پیرهن یوسف و آوردن نیکی کریمی به جمع بازیگران و گرفتن این بازی زیبا از ایشان و  پرداختن به مسئله اسرا و نیم نگاهی به شهادت یادگار این فیلم است. برج مینو از فیلمهای جنگی دیگری است که سال 74 حاتمی کیا آن را ساخت و واقعا نمایش زیبایی بود. و باز شهادت شخصی که شریفی نیا نقشش را بازی می کند و سقوط وی از بالای دکل و یکباره عوض شدن جهت حرکت و رفتن دوربین به سمت بالای دکل و نبود قسمت بالای دکل و فقط نور، شهادت و  پرواز روح را یک بار دیگر به زیبایی تصویر می کند. تاثیر زنان در جنگ هدف اصلی حاتمی کیا بود که به ان رسید.

ادامه دارد

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:12 عصر دوشنبه 86/10/10

ای هست کن اساس هستی

کمتر کسی است که ابراهیم حاتمی کیا را نشناسد. برای نسل ما که با ایشان بزرگ شدند و در بطن جنگ قرار گرفتند شخصیت ایشان  یک حالت خاصی را ایجاد می کند. او فیلمسازی را با گروه روایت فتح آغاز کرده و با شهید آوینی صمیمیتی وصف ناشدنی دارد. قسمت های که حاتمی کیا و آوینی از روایت فتح ساخته اند قطعا نه از تاریخ جنگ فراموش می شوند و نه از تاریخ تلویزیون. حاتمی کیا فیلم های کوتاهی هم ساخت که از بهترینشان باید به فیلمی بنام تربت اشاره کرد. یک بسیجی با تمام خطرات خود را به داخل خاک عراق می رساند و از آن جا خاک بر می دارد و  خاک ها را به سنگر خودی منتقل می کند و با خاک های آورده شده مهر می سازد و برای خانواده اش به پشت جبهه می فرستد و علت این کار هم این است که چون کربلا در خاک عراق قرار دارد این خاک متبرک است و باید برای  سجده سر  را بر آن قرار داد.

اولین فیلم بلندش هویت بود که در ابتدا هویت یک پانک نام داشت و متحول شدن یک موتورسوار پانک  را که اشتباها به بیمارستان مجروحین جنگی وارد می شود را روایت می کند که به عنوان اولین فیلم بلند سازنده گام بزرگی محسوب نمی شود اما فیلم زیبای دیده بان که محسن مخملباف کار تدوین آن را انجام داد از بهترین های فیلم جنگی ایرانی محسوب می شود. حاتمی کیا در یک نما از آن به عنوان یک بسیجی زخمی که چشمانش را از دست داده  بازی می کند.  امداد های غیبی و بحث شجاعت و توکل به خوبی در آن جا می گیرد. شهادت  دیده بان در انتهای فیلم که پشت بیسم می گوید نخود نه باران نقل وصال به خداوند را با وصال به عروسی پیوند می زند. نور خورشیدی که از بین دستان دیده بان به چشم می خورد رسیدن او را به خداوند نشان می دهد که والله نور السموات والارض. 

 بعد از آن حاتمی کیا یک فیلم بسیار زیبا ساخت بنام مهاجر که در نوع خود بی نظیر و موسیقی کریم گوگردچی به زیبایی آن افزود و البته جایزه های زیادی از جشنواره فیلم فجر بدست آورد با اینکه با فیلم هامون احتمالا در جشنواره فیلم فجر رقیب بود. مهاجر نام یک هواپیمای کوچک است که بدون سرنشین است و با نفوذ به مواضع دشمن از نقاط تجمع آن ها عکس می گیرد. این فیلم باز بحث بیسجی و توکل و شهادت را دستمایه خویش قرار داده بود و می توان گفت سکانس پایانی این فیلم بهترین صحنه های فیلم دفاع مقدس است. عراقی ها دارند به دو نفری که از گروه باقی مانده اند نزدیک می شوند و یکی از آن ها مقابل عراقی ها می ایستد و نفر دوم باید مهاجر را به پرواز در بیاورد. همه گروه شهید شده اند و پلاک های آن ها را با به گردن مهاجر می آویزند. عراقی ها با نفر اول که اصغر تقی زاده نقشش را بازی می کنند درگیرند و با شهادت وی مهاجر به پرواز در می آید.  همزمانی پرواز مهاجر و شهادت تقی زاده پرواز روح به سمت خدا را تداعی می کند بعد شاهد پرواز مهاجر و صدای رقص مانند پلاک های بسیجیان هستیم در بین ابرها و مثل این است که روح آن هاست که دارد بر بالای ابرها پرواز می کند.

ادامه دارد

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:36 صبح سه شنبه 86/9/6

ای نام تو مونس روانم  

با سلام به دوستانی که مرا مورد لطف قرار می دهند و اینجا را محل گذر اینترنتی خویش قرار می دهند. قول داده بودم که مطلبی در باره سریال مدار صفر درجه برایتان بنویسم. حسن فتحی با پهلوانان نمی میرند آغاز کرد و قصه اش را خوب تعریف کرد در شب دهم بسیار خوش درخشید و  در روشن تر از خاموشی به زندگی ملاصدرا پرداخت و تا حدودی زوایای زندگی شاه عباس را مورد بررسی قرار داد. بعد هم سریال حاج یونس که بعد از همین مدار صفر درجه ساخته شده و مدار صفر درجه که در این 30 هفته افراد زیادی را به پای گیرنده ها کشانده است. فتحی  واقعا قصه گفتن را یاد گرفته است. حتی زندگی ملا صدرا که یک فرد علمی بوده و فراز نشیب قصه های معمول را نداشته با موازی کاری با زندگی شاه عباس کمبود بار قصه گویی اش به میزان زیادی جبران شده است. در مدار صفر درجه با وجود شخصیت های بسیار قصه اش خوب تعریف می شود و تا حد امکان شخصیت پردازی معقولی دارد. به جز شخصیت نجات که بیوک میرزایی نقشش را بازی می کند و بیشتر به یک کاریکاتور شبیه می شود و از نقاط ضعف سریال ساخت و اضافه کردن چنین شخصیتی است، مخصوصا که این جور تیپ ها در شب دهم نماد لوطی گری و مردانگی معرفی شده بودند، بقیه شخصیت ها وجودشان زاید به نظر نمی رسد. اما مهمترین ضعف سریال که زیاد توی چشم می زند سفارشی بودن آن است و گویا برای کوبیدن شخصیت های بد قصه باید به هر ابزاری متوسل شد. اجاز نداد که سرگرد فتاحی به عشقش برسد، اجازه نداد که تقی رنگ وصال را ببیند زیرا قرار است که عموی سارا را به عنوان فرد بد  قصه هر گونه که ممکن است به لجن کشید تا بگوییم که بنیان گذاران کشور فلسطین اشغالی یک مشت افراد به تمام معنا بد هستند و از دلیل اصلی ایجاد  چنین کشوری  سر باز زد.  معلوم نیست که دایی سارا چرا وجود مدارک به این مهمی به زعم خویش  را به سارا نمی گوید تا این سرنخ ادامه داستان از پاریس تا شیراز گردد، باید راه منطقی تری برای نخ تسبیح سریال جستجو می کرد. مسئله اشغال ایران توسط متفیقین خوب پرداخت شده و شخصیت پدر که از این غصه نمی تواند ادامه زندگی دهد به دل می نشیند. وجود مادر فلسطینی برای علاقمندی حبیب به مسئله فلسطین با هوشیاری انتخاب شده است. زندگی سفیر ایران در فرانسه تحت اشغال خیلی جالب از آب درآمده مخصوصا که در باره زندگی دایی امیر عباس هویدا که سفیر ایران در بلژیک بوده نیز در کتاب معمای هویدای آقای دکتر عباس میلانی  مطلب مشابهی وجود دارد. قسمت آخر سریال باز مثل سریال حاج یونس به فیلم فارسی تبدیل شد تا بیننده عوام با شادی و خیر و خوشی از کنار سریال بگذرد. فرض کنید به گونه ای مدارک به دست سارا در فلسطین اشغالی می رسید و او همسر پسر عموی خویش شده بود و تنها در منزلی در فلسطین رو به دوربین گریه می کرد و سریال تمام می شد چقدر صحنه زیبایی می شد....

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:20 عصر چهارشنبه 86/7/25

به نام دانای هستی بخش

با سلام به دوستان

واقعا آقای مجیدی از دانشجویان با ذوقم خیلی مطلب درستی را در مورد به روز نکردن این وبلاگ گوشزد نموده اند و من در این بی وقتی مطلق و در این انتهای مهمانی ماه خدا گفتم نظری هر چند مختصر به سریال میوه ممنوعه بیندازم.

اینکه واقعا بازیگری ها در حد اعلا خوب بوده و کادر فنی یک سریال خوب و خوش ساخت با گیرایی بالا را روانه آنتن کرده است بر کسی پوشیده نیست و از بابت باید به آقای فتحی تبریک گفت.

اما از جهت دیگر آقای فتحی دو نوشته شیخ سمعان منطق الطیر عطار و شاه لیر شکسپیر را مد نظر قرار داده اگرچه آقای فتحی نویسنده کار نیست و نوشته آقای کاظمی پور است و آقای نادری نیز کار دیالوگ نویسی را به عهده داشته است که باز کار نادری جای تبریک دارد که دیالوگ ها بر اساس نوع شخصیت خیلی دلنشین نوشته شده است، باید گفت که این داستان نه شیخ سمعان است و نه شاه لیر. در بعضی از جاه ها خیلی به سمعان نزدیک می شود و  گاهی نیز آدم را یاد شاه لیر می اندازد. بچه ناخلف و فرزند آخر موجه و علیه السلامی که مطرود پدر گشته اینجا شاه لیر است و دل سپردن مردی سالخورده به دختری جوان شیخ سمعان عطار است.  و پایان نچسب و فیلمفارسی وار آن نه شیخ سمعان است و نه شاه لیر. باز سازی 4 شرط دختر ترسای سمعان اینجا امروزی شده و طبل رسوایی اش به اندازه سمعان بلند نیست که آن جا سمعان قرآن اتش می زند و به بت سجده می کند و شراب می نوشد یعنی از دید ناظرین به یک کافر مطلق تبدیل می شود ، ولی اینجا زنش را طلاق می دهد که خلاف شرع نیست و شاید خلاف عرفی اتفاق اوفتاده باشد. اینکه حاج یونس از خدایش می خواهد که جان او را در مقابل جان هستی بگیرد در سمعان عملا این موضوع رخ می دهد، یاران سمعان به زعم خویش برای نجات شیخ قصد جان دختر ترسا را می کنند و سمعان جلوی آن ها می ایستد و می گوید که اول جان او را بگیرند بعد جان دختر را . شاه لیر یک تراژدی است اما با این پایان بسیار بد این نه تراژدی بلکه نهایتا غیر تراژیک و هدف راضی کردن تماشاگر عوام در تلویزیون است. در سمعان دختر ترسا آن چنان عاشق شیخ می شود که در ترک شیخ جان از دست می دهد ولی در این داستان تا آخر هم معلوم نمی شود که هستی به شیخ علاقمند شده یا نه و کارگردان جرات نزدیک شدن به این موضوع را نداشته است. شیخ در سمعان اگرچه دختر را ترک می کند ولی عشق او را از دست نمی دهد ولی حاج یونس بدون هیچ دلیلی مثل کسی که دچار گناه شده از این عشق به دنبال خودسازی می رود. پس باید نتیجه گرفت که سمعان عشقش الهی بوده و حاج یونس احتمالا دچار گناه شده که باید به خودسازی بپردازد. این برداشت بدترین برداشت از کار عطار و موضوع عشق است.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:5 عصر دوشنبه 85/10/25

 یا رب نظر تو بر نگردد

 محسن مخملباف نماد سینمای پس از انقلاب جسور و روشنفکر و متدین است و همه ی فیلمها و کتابهایش برای ما عزیز است. هر چه او تغییر کرده ما نیز همین تغییرات را در کل جامعه شاهد بوده ایم منتها محسن بخاطر روشنفکر بودنش زودتر از دیگران این تغییرات را نشان داده است. مثلا دوم خرداد آقای مخملباف خیلی زودتر شروع شد. یعنی از وقتی که فیلمنامه ی نوبت عاشقی را چاپ کرد.   از اینکه می بینیم بعضی از فیلمهایش دچار کج فهمی و سانسور می شود خیلی متاسفم. من بجز سکس و فلسفه و همین فریاد مورچه ها تقریبا همه فیلمهایش را دیده و همه ی کتابهایش را خوانده ام. هنوز هم فکر می کنم بهترین فیلمش دستفروش باشد که بسیار حرفه ای و دقیق ساخته شده بود و بسیار موضوع مهمی را مورد پردازش قرار داده بود. تولد ، زندگی و مرگ. آخرین فیلمش فریاد مورچه ها نیز باز یک فیلم مذهبی است دو نفر مزدوج یکی به خدا اعتقاد دارد و دیگری ندارد آنها سفر ماه عسلشان را به هند می روند و .... باید منتظر بمانیم تا فیلم اکران شود. فعلا نمی دانم دنیای ناشناخته هندوها برای مخملباف جذابیت داشته و یا برخورد یک نفر معتقد و یک لامذهب، اما حدس می زنم که فیلم خوبی باشد. محسن دارد 50 ساله می شود و این هجدهمین فیلم اوست. اینم آدرس منزلگاه محسن

http://

از سایت آقای مخملباف این  عکس را  برایتان گذاشته ام ببینید بد نیست.

یاحق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

   1   2      >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
13
:: بازدید دیروز ::
32
:: کل بازدیدها ::
357796

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::