سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 8:29 عصر چهارشنبه 87/9/27

بنام خدای ابراهیم

هر سال که ایام حج شروع می شود یک جورایی هوس حج به سرم می زند و حالم گرفته می شود که اونجا نیستم. خوش بحال ساکنان مکه هر سال حج دارند، باز هر سال باید مکه را ترک کنند وقتی روز هشتم ذی الحجه که میرسد مگس هم در مکه نباید پر بزند  مگر کسانی که عذر دارند و همه باید به سرزمین عرفات بروند. ماشین هایی وجود دارند که همه را می رسانند. تجربه ی سالها برگزاری حج در سرزمین وحی سعودی ها را با تجربه کرده است و حتی تا پایان شب اتوبوس هایی برای جامانده ها در نظر گرفته اند که مجانا به سرزمین عرفات  افراد جامانده را می رساند. رسیدن شب به عرفات در تاریکی سفر به ناشناخته هاست تا صبح عرفات بدمد و خود را در زیر چادر با لباس احرام ببینی. و چقدر این لباس احرام برای که ما که اهل دشداشه و اینجور لباس ها نبوده ایم سخت است. ما قبلا حمام عمومی رفته ایم و از لنگ استفاده کرده ایم باز نشستن به گونه ای که عورتین پیدا نباشد برایمان امکان پذیر بود ولی بعضی از دوستان بسیار معذب بودند. دکتر شریعتی می گوید بدین دلیل این سرزمین عرفات نام گرفته چون آدم و حوا در این سرزمین بعد از هبوط یکیدیگر را شناخته اند در روز عرفه ما شیعیان دعای  پرفیض عرفه را بیاد سرور  و سالار شهیدان زمزمه می کنیم. و کاری آدم در آن روز ندارد. از چادر ها بیرون زدم و تا پای کوهی رفتم که ان را جبل الرحمه می نامیدند. فکر کردم اینجا سرزمین غدیر است پرسیدم گفتند اینجا نیست ولی خطبه هایی از حضرت رسول در پای این کوه ثبت است. عرفات تو را به مشعر می رساند. غروب عرفات که انجام شد باید یک مسیر شش کیلومتری را از عرفات به مشعر بروی. اتوبوس های ما که با کاروان های روسیه بودیم از همه بی نظم تر بودند و ما  را تا حد امکان دیر به سرزمین مشعر رساندند. و تقریبا یک جای برای ما 24 نفر دانشجوی مسکو با یکدیگر نبود و ما خود را بزور در میان افراد  دیگر بصورت پراکنده جا دادیم . خیلی ها بخاطر تنیلی و سبکباری ملافه های خویش را با خود نیاورده بودند و تا صبح از سرما قدم زدند.  هیچ امکاناتی در مشعر وجود ندارد حتی دستشویی درست حسابی هم نیست از چادر هم که خبری نیست و شب سخت مشعر فرا رسیده است در یک وسط دره 4 میلیون آدم سرگردانند مثل گله بی چوپان مثل روز قیامت که منتظر حساب و کتابی فقط باید سنگ هایی که مورد نیازد در روزهای وقوف در منی را میخواهی جمع آوری کنی، حداقل 7 سنگ برای  روز اول  و 42 سنگ برای دو روز دیگری که در منی می مانی  برای  رمی جمرات. البته چون تعداد سنگ هایی که به هدف می زنی شمرده می شود باید سنگ های اضافی همراه برداشت. دکتر شریعتی اصرار عجیبی دارد که از دل حج یک جهاد واقعی بیرون بکشد. می گوید سنگ ها باید از فندق بزرگتر و از گردو کوچکتر باشند و باید مثل گلوله شلیک گردند. کاروان روس ها هیچ برنامه ای برای غذا زائران ندارند و ما با خود کنسرو و چیزهای دیگر برداشته بودیم که بارمان را سنگینتر کرده بود. دو نفر از همکاران هم خودشان نیامده بودند و فقط خانم هایشان را به ما سپرده بودند که باید مواظب آن ها نیز می بودیم و لااقل بارهایشان را جابجا می کردیم. سنگ ها را جمع آوری نمودیم، هر چه اهل تسنن دنبال ریگ بودند ما دنبال سنگ های درشتر و چون آنها درشت هایش را سوا کرده بودند کار ما خیلی راحت بود. وقتی میدیدند ما چه سنگ هایی را انتخاب می کنیم یک چپی هم بما نگاه می کردند. خلاصه بعد از جمع آوری سنگ ها کار دیگری نداشتیم باز دکتر شریعتی می گوید فقط باید در این شب فکر کرد درست نممی دانم که کی خوابیدم و به یاد شب هایی می افتادم که در اراک روی پشت بام می خوابیدم و چقدر شب پرستاره ای است این شب مشعر. صبح دهم شروع شده بود. حمله به سرزمین منی برای رمی جمرات. اهل تسنن با خواندن نماز صبح می توانند به سرزمین منی بروند ولی  برای شیعه فرمان حمله با طلوع آفتاب می رسد مثل فرمان از طرف خداست. ولله نورالسموات والارض و این نور مهمترین نور خورشید برای من بود. فرمان حمله ی آغازی نبرد با شیطان......

ادامه دارد


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:12 صبح سه شنبه 87/9/5

با نام تو ای خدای دادار      ای خالق بی نظیر و هشیار

برای من که در موقع اکران فیلم بایکوت دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بودم و اولین سانس اولین روز بایکوت را دیدم باید مجید مجیدی انسان تاثیر گذاری باشد. البته او با  بازی در  فیلم تیرباران باز استعداد بازیگریش را برخ کشید. اما خیلی زود متوجه شد که سینما برایش جاهای دیگری نیز دارد که بتواند در آن خودنمایی کند. فیلم کوتاه خدا می آید جرقه ای برای تولد کارگردانی مطرح بود که حتی ایرج قادری نیز در نامه ای فیلم را بسیار ستود. او در بدوک و پدر  و بچه های آسمان خوش درخشید و در رنگ خدا که شاید ادامه ی خدا می آید بود جهانی شد. بگذریم که باران یا بید مجنون به اندازه رنگ خدا  یا حتی بچه های آسمان برجسته نبودند، اما بهر جهت خیلی ضعیف هم نبودند. آواز گنجشک ها را که هنوز فرصت نشده ببینم، اما چیزی که مرا وادار به نوشتن کرد دیدار او با ایرانیان آن طرف مرز ها مخصوصا بهروز وثوقی است!!

بهروز وثوقی شاید یکی از برحسته ترین بازیگران سینمای ایران در قبل از انقلاب است و بازی زیبای او در فیلم های قیصر و گوزن ها از مسعود کیمیایی و طوقی و سوته دلان از مرحوم علی حاتمی و  کندو  از فریدون گله فراموش نخواهد شد. از بدشانسی های بهروز وثوقی شاید این باشد که شایعه شد او با در بار رفت و آمد داشته و مجوز فیلم گوزن ها را او اخذ کرده و الخ... که البته اگر توانسته باشد مجوز چنین فیلم سیاسی را از دربار اخذ کند که باید برایش دست مریزاد نیز گفت.

راستش من فکر نمی کردم مجید مجیدی  که این گونه به عبدالکریم سروش بابت نظرش در مورد وحی حمله می کند اینقدر سعه صدر داشته باشد که بهروز وپوقی را در آغوش گیرد!  در خبرها چنین آمده است: «بعد از یک مصاحبه مطبوعاتی با بهروز وثوقی ملاقاتی پیش آمد وقتی من را دید به قدری صمیمیت به خرج دادکه گویی سالهاست من را می شناسد به محض اینکه همدیگر را در آغوش گرفتیم بهروز وثوقی شروع کرد به گریه کردن ومن را هم تحت تاثیر قرار داد. »
«سر میز شام ازاو پرسیدم چرابا این همه علاقه ای که مردم به تو دارند به ایران برنمی گردی؟پاسخی که داد گویای یک حس علاقه مندی آمیخته با ترس و شک بود فکر می کرد اگر برگردد و از طرف مردم و جامعه هنری پذیرفته نشود خیلی بد می شود وآرمانهایش زیر سوال می رود! درواقع به طور غیر مستقیم توقع داشت که مسئولان ومتولیان سینما از او دعوت کنند.

در سخنرانی که قبل از نمایش فیلم هم راجع به سینمای شاخص قبل از انقلاب حرف زدم از بهروز وثوقی به عنوان نمادی از سینمای موج نو نام بردم که بهروز بلند شد ومردم اورا خیلی تشویق کردند.

راستش بگویم که غربت ،بهروز وثوقی و سایر هنرمندان برجسته مهاجر ایرانی را شکننده کرده است. اما چیزی که دراین دیدار ویژه برای من جالب بود خویشی و پیوندی بود که به رغم فاصله های روحی ،جغرافیایی و زمانی میان من و او به وجود آمد من و بهروز وثوقی هیچ فصل مشترکی نداشتیم اما رابطه ای که در همان یکی دوساعت شکل گرفت ،مثل یک رابطه دوستی سی ،چهل ساله بود.»

آری این رابطه سی یا چهل ساله به اندازه راه افتادن موج نو سینمای ایران قدمت دارد و زبان سینما نیز زبان دل هاست. هر سخنی که از دل برآید بر دل می نشیند به همین خاطر کم سینما می روم چون حرف دل کم گفته می شود پیوند مجیدی و وثوقی همین همدلی است که سینما به آن ها داده است و   همدلی از همزبانی خوشتر است!!


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:25 صبح سه شنبه 87/8/14

الهی شکرت که باران رساندی، تو یار و یاور مایی، کمک کن تو را فراموش نکنیم. این شعر هم که می بینید امروز بعد از این باران کم نظیر آمده است، شعر مثل رعد و برق است به قول قرآن کریم در سوره رعد هم در آن بیم هست هم امید به یکباره ی آید و می رود و فقط برقش درخشنده است و امید بارانش!!

منم تنهای وامانده که صد شور و نوا دارد             منم در دردها مانده  که امید دوا دارد

اسیر سرد رویاها که صد زنجیرها دارد                فتاده در تب سنگین بلا را مبتلا دارد

سفر آغاز گردیده برایم گام ها دارد                       غم دیرین دلتنگی صدای آشنا دارد

ندانم مست از اویم که جامش زهرها دارد               بلای آسمانیش کجا تا نا کجا دارد

خوشا ویرانی آن دل که بومی همنوا دارد               من تنهای بی یاورکه یاری بی وفا دارد

سبک بالان ساحل ها برایم این ندا دارد                  نشانی از سبک روحی غزال تیزپا دارد

                             دلم خوش باشدش با شب عجب امیدها دارد

                            علی با شب سبک روح  و خدا را در صفا دارد

یا حق 14/8/87

 

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:50 صبح جمعه 87/7/26

کل و من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام

خیلی عجیب است، یکی از دانشجویانم درخواست کرد که از جنگ بنویسم و من شروع کردم و برای من جنگ و ابراهیم ها خیلی به هم گره خورده اند. ابراهیم نظری پسر عمویم بخاطر مظلومیت در رفتار و چهره.  ابراهیم همت به خاطر شجاعت و جسارتش در رفتن 4 بار کربلا و ابراهیم حاتمی کیا بخاطر فیلم های جنگی اش مخصوصا دیده بان که بسیار نزدیک به زندگی پسر عمویم یعنی همین ابراهیم نظری. همه چیز امشب عجیب است و نشانه. فیلم دعوت را دیدم از ابراهیم حاتمی کیا و داشتم از ابراهیم خودمان می گفتم که خبری امد که بعدا آن را می گویم.
تا به تهران وارد شدم عمو علی مرا برداشت و یکراست به سردخانه تهران رفتیم که موشکباران کلیه شیشه هایش را شکسته بود. من و آقام خدابیامرز و مصطفی برادرم و حاج کریم پدر ابراهیم و عمو علی. عمو علی می گفت لشگر یزدی ها دیده بان نداشته و ابراهیم که حتی پلاکهایش را تحویل داده برای برگشت به تهران بخاطر رسیدن به سال تحویل در کنار خانواده،  دو روز مانده به عید به عنوان دیده بان با خود می برند و 13 روز بعد توپ مستقیم در شاخ شمیران خورده. می گفت چندین روز در کرمانشاه در بین جنازه ها می گشته تا او را پیدا کرده  می گفت خوب جنازه را ببینید می خواهم شما نیز تایید کنید که جسد خودش است. جنازه را از یخچال مستطیلی بیرون آوردند، به سرو صورت می زدیم و او را بیرون کشیدند. تکه بزرگی از صورتش کنده شده بود و دهان و بینی و چشمها نبودندو فقط یکی از ابروها بود و پیشانی و موها. یک پا از قسمت بالای ران نیامده بود و یک دست از مچ قطع شده بود. استخوان فکش بیرون زده بود و مثل اینکه همه صورتش دهان سوخته شده ی   باز  بود. وقتی خوب به پیشانی و آن ابروی باقیمانده نگاه کردم خودش بود. مخصوصا به دست بزرگ باقیمانده که نگاه می کردم و یاد کشتی گرفتن ها می افتادم به یقین صد در صدی رسیدم.   حاج کریم فقط می گفت، فرمانده سپاه! فرمانده سپاه! در آن طرف ها مردم می خواستند جنازه شهدای موشکباران را تحویل بگیرند و چه قشقرقی به پا بود. تابوت کوچکی روی زمین بود که رویش نوشته بودند محمود و برادرش که سرباز بود چنان نعره می زد که نگو و نپرس از بی قرای او دیدم حاج کریم دیگر گریه نمی کند و جوان تکه تکه شده ی خویش را فراموش کرده  و فقط هاج و واج دارد ناله های سرباز را مشاهده می کند.  در تابوت را بستند و یک پرچم دور آن پیچیدند و کسی با خط خوش روی آن نوشت شهید ابراهیم نظری! بخاطر شغل عمو علی و کار در کیهان جنازه با شکوه  تمام دفن شد و تمام مراسم بصورت 16 میلیمتری فیلمبرداری شد که من هیچوقت فیلمش را ندیدم.

ساعت 20 و 30 که از سینما خارج شدیدم شهناز گفت علی حاج کریم سکته مغری کرده و ساعت 17 به ابراهیم پیوسته  و برای همیشه رنج هستی را به فراموشی سپرده است. این ها نشانه است. اینکه شروع کردم از جنگ بنویسم و ذهنم معطوف خانه ی عمویم شد و حالا که او این دیار را ترک گفته. بعد از شهادت ابراهیم دیگر نتوانستم خانه عمویم بروم زیرا یک بار که رفتم  زن عمویم لباس های ابراهیم یعنی لباس پاسداری اش را آورد و آنقدر گریه کرد و روی لباس ها افتاد که نزدیک بود از حال برود.  شاید مرا که می بیند یاد ابراهیم می افتد. بخاطر اینکه او زجر نکشد در این بیست سال فقط 2 بار به خانه عمویم رفته ام! که خوشبختانه بار دومش خانه نبوده. از عروج حاج شکری 75 روز می گذرد حالا حاج کریم نیز همچو او و پدرم در شب جمعه به دیار باقی شتافته است. با همه ی سختی ها برای مجلس ختم حاج شکری به قره بنیاد آمد و آخرین عکسها را شهناز ازش گرفت شاید او نیز می دانست ممکن است دیگر نباشد!

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:57 عصر سه شنبه 87/7/23

خدایا فقط تو....

من المومنین  الرجال صدقو....

بنابه سفارش یکی از دانشجویانم بخاطر سالگرد پایان و شروع جنگ گفتم خاطره ای از آن دوران بنویسم. بیست سال است که جنگ تمام شده اما آثار آن هنوز از سر روی شهر و مردم پاک نشده است. هنوز هم می توان میانسالی  را با عصا دید و یاد شعر سیمین افتاد که
شلوار تاخورده دارد
مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش
یعنی تماشا ندارد....

هنوز گوشه ای از شیشه نورگیر آشپزخانه پدری شیشه اش که زمان جنگ در بمباران منطقه فوتبال شکسته شده به سفارش من تعمیر نشده تا یاد آن دوران فراموش نشود. هنوز در آلبوم عکسم، عکس و چهره ابراهیم نظری موجود است که اگر بود رشید مردی و سالاری برای خودش بود تا یاری کند پدر پیرش را که اینک سومین سکته زمینگیرش کرده و موهای مادرش چون خامه سفید از زیر چارقدش پیداست. من جبهه بودم و ابراهیم نیز تازه پاسدار شده بود و جبهه بود. خیلی یادش می کردم یاد دلداگی اش به رهبر فقید انقلاب. مرتب می گفت حاج همت رفت کربلا!  عجیب دلداده بود این جوان 18 ساله. خیلی وقت ها در منزل عمو با هم کشتی می گرفتیم و عجب قرص و محکم بود و چه دستانی داشت، قوی پنجه که وقتی مثل عقاب پنجه در پنجه ام می کرد بجز تسلیم کاری نمی توانستم بکنم. با اینکه از من 15 کیلو سبکتر بود اما در کشتی کم نمی آورد و بارانداز را شگرد داشت و تا مرا بارانداز می کرد برادرش عمو علی نماینده دوره ششم اراکی ها  می گفت دو نمره! عید سال 67 در شاخ شمیران در روز 11 فروردین بهارمان به عزا نشست و ابراهیم فرشته شد و به حاج همت پیوست و تلگراف به اینجانب نیز در پادگان بایگانی. وقتی روز 21 فروردین به اراک آمدم همه فکر می کردند که من بخاطر تلگراف است که مرخصی آمده ام. به منزلمان در اراک وارد شدم در زدم همه با لباس سیاه به استقبالم آمدند ......

 ادامه دارد


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:51 عصر چهارشنبه 87/7/3

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی زمیان برخیزم

در میان عرفا عطار نیشابوری برایم جایگاه ویژه ای دارد. کتاب تذکره الاولیاء از عجیب ترین کتاب های اوست. دو سال قبل که به تهران رفته بودم در تعطیلات نوروز  در نیمه های شب در نزدیکی های پارک لاله کتابفروشی باز بود و من کتاب چهار مقاله از تذکره اولیا نوشته بابک احمدی را خریدم و طبق معمول بعد از مدت ها آن را خواندم و هم به عطار درود و سلام فرستادم و هم به بابک احمدی. عطار در مقدمه به آیه 120 سوره هود اشاره می کند که خداوند به حضرت رسول می گوید که من زندگی پیامبران را بدین جهت برایت روایت می کنم تا دلت آرام یابد. ایشان نیز می گوید من زندگی اولیاء خدا را بدین دلیل می گویم تا دل مردم آرامش پیدا کند و قول می دهد که یک تذکره اهل بیت هم بنویسد که اجل مغولان امانش نمی دهد و آن کتاب نانوشته می ماند. این کتاب اولین تذکره ای که می نویسد در باره اما صادق (ع) است و در باره امام باقر نیز تذکره دارد. بسیار داستان های عجیب و غریبی در تذکره اولیاء هست که من به گوشه ای از زندگی سهل بن عبدالله شاگرد خواجه عبدالله انصاری عارف هرات  اشاره می کنم.

سهل کلاس خواجه می رفت، یک روز با ناراحتی به درس خواجه وارد شد و گفت دیگر در کلاس درس تو شرکت نمی کنم. خواجه علت را جویا شد و او گفت چرا بر کنیزکان خود چیزی نمی گویی؟ آن ها بر بالای بام آمده بودند و با دست بمن اشاره می کردند و می گفتند سهل من! سهل من! این را به گفت و به  اتاق بغل درس رفت. خواجه عبدالله به شاگردان بگفت که آماده ی خواندن نماز میت شوید زیرا سهل بزودی از دنیا می رود.  وقتی به اتاق بغلی وارد شدند سهل را مرده یافتند. از خواجه پرسیدند تو از کجا متوجه شدی که سهل در حال ترک دنیاست؟ خواجه گفت من اصلا کنیزی ندارم آن ها حوریان بهشتی بودند به استقبال سهل آمده بودند!

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:1 عصر شنبه 87/6/30

یا حی و یا قیوم

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند                    وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند                        باده از جام تجلی صفاتم دادند‏
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی              آن شب قدر که این تازه براتم دادند

می گویند یک بار در سال است و شب قدر است. علامه طباطبایی در تفسیر سوره قدر چندین نکته را می آورد که به اختصار بیان می کنم.
1. در این سوره آن شبى که قرآن نازل شده را شب قدر نامیده ، و ظاهرا مراد از قدر تقدیر و اندازه گیرى است ، پس شب قدر شب اندازه گیرى است ، خداى تعالى در آن شب حوادث یک سال را یعنى از آن شب تا شب قدر سال آینده را تقدیر مى کند، زندگى ، مرگ ، رزق ، سعادت ، شقاوت و چیرهایى دیگر از این قبیل را مقدر مى سازد، آیه سوره دخان هم که در وصف شب قدر است بر این معنا دلالت دارد (انا انزلناه فى لیله مبارکه ).

2. بعضى دیگر گفته اند: کلمه (قدر) به معناى منزلت است ، و اگر شب نزول قرآن را شب قدر خوانده به خاطر اهتمامى بوده که به مقام و منزلت آن شب داشته ، و یا عنایتى که به عبادت متعبدین در آن شب داشته .
3. بعضى دیگر گفته اند: کلمه (قدر) به معناى ضیق و تنگى است ، و شب قدر را بدان جهت قدر خوانده اند که زمین با نزول ملائکه تنگ مى گردد. و این دو وجه به طورى که ملاحظه مى کنید چنگى به دل نمى زند.
4. در کلام خداى تعالى آیه اى که بیان کند لیله مذکور چه شبى بوده دیده نمى شود بجز آیه (شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن ) که مى فرماید: قرآن یکپارچه در ماه رمضان نازل شده ، و با انضمام آن به آیه مورد بحث معلوم مى شود شب قدر یکى از شبهاى ماه رمضان است ، و اما اینکه کدامیک از شب هاى آن است در قرآن چیزى که بر آن دلالت کند نیامده ، تنها از اخبار استفاده مى شود.

5.  شیعه امامیه اعتقاد به 19 یا 21 یا 23 ماه رمضان  برای این شب بر اساس روایتی از حضرت امام صادق(ع) دارد در صورتی که بعضی از اهل تسنن اعتقاد به شب 27 ماه رمضان نیز دارند.
______________

در سوره قدر گفته شده این شب از هزار ماه بهتر است. واضح است از هزار ماهی که شب قدر در آن ماهها نباشد. وقتی که هزار ماه را به دوازده تقسیم کنیم عدد ....33333/83 بدست می آید. الان 83 سال یعنی یک عمر نسبتا طولانی. پس اگر در این شب توانستی بهره ببری به اندازه یک عمر برایت کفایت می کند.  یک شب شب زنده داری و وصال با معبود به اندازه یک عمر ارزش دارد. اینکه این شب را در نیمه دوم رمضان قرار داده اند شاید بدین دلیل باشد که روزه دار بیش از نیمی ار راه رسیدن به معبود را پشت سر گذاشته و خودسازی این ماه او را آماده راز و نیاز و گریه استغاثه از درگاه معبود نموده است. می خواهم بگویم هر شبی که انسان توانست شب زنده داری کند و با خدای خودش راز و نیاز کند برای او یک قدر است و می تواند سرنوشت خویش را تغییر دهد که علامه نیز این را آورده است که دعا می تواند سرنوشت و نوشته در شب قدر را تغییر دهد.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:38 عصر شنبه 87/6/23

ای نسیم روز خوش ای یاور دیرین
با تو  بودم هر زمان در خواب فروردین

نوشن شعر نو همیشه برایم سخت بوده، چون من قالب های شعری را نمی شناسم و از آخرین شعر نوی که گفته ام 14 سال می گذرد و پیشرفتی نمی یابم. فقط در همریختگی افکارم شاید در آن هویدا باشد.

تلخ و تلخ و باز هم کام دلم  تلخ است
تلخ از این ویرانه ی بی تاب بی مهتاب
این همه ما و همه وامانده در بن بست
این همه گم گشته در اندوه
این همه سر در گریبان عدم
ناله و فریاد
ناله های بودن و واماندگی در عصر آهن
در نبود عشق
درد ماندن شعله بر تن می زند
شعله هایش عاقبت بر قلب آهن می زند
یادگار روزهای خوش
ای نسیم با صفا در خواب فروردین
باز گو از مستی گل ها
قصه شیرین رویاها
در ظهور یاور دیرین   
تا شود رویای من  شیرین
پر کشم سوی دیار خود
تا سپارم نور امیدی به دل  اندر دیار خود!

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:13 عصر سه شنبه 87/6/12

الهی به امید تو

ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد                عیش و طرب و باده به وقت سحر افتاد

بالاخره چون هر ساله عطر رمضان بر سراسر گیتی طنین انداز شد و ماه روزه از راه رسید و دوباره  و چند باره اختلاف ها بر سر اعلام ماه روزه به اوج رسید. عجیب است که ما در اعلام هیچ ماهی با اعراب و مخصوصا کشور عربستان اختلاف نداریم ولی تا ماه روزه از راه می رسد معمولا ما یک روز بعد از آن ها این تاریخ را در پی خواهیم داشت. دلیلش هر چه میخواهد باشد به نظر اینجانب باید این اختلاف در سایر ماه ها خودش را نشان دهد تا ما باور قطعی کنیم که در تعریف ماه جدید با آن ها اختلاف داریم. یکی از اساتید گروه فیزیک دانشگاهمان می گوید از لحظه طلوع ماه جدید تا لحظه دیدن آن با چشم معمولی 18 ساعت وقت لازم است و علت اصلی اختلاف ما با اعراب بر سر همین تعریف ماه نو است. آن ها اعتقاد دارند وقتی که ماه جدید متولد شد چون با تلسکوپ قابل دیدن است کار تمام است و ما شیعه ها که معمولا بروزتر هم هستیم نمی دانم بر اساس کدام منطق اینگونه عمل می کنیم یعنی تا با چشم معمولی نبینیم هیات که قبول کنیم. تازه در چند وقت قبل در اعلام عید سعید فطر  مساله تا آنجا پیش رفت که در یک خانه یکی روزه بود و یکی در شادی عید غرق بود البته با دلهره که نکند ماه روزه باشد و او در حال روزه خواری است. اگر اینگونه باشد هر کس تا خودش ماه رمضان را نبیند نمی تواند ماه روزه را شروع کند مخصوصا کسانی که چشمشان ضعیف است. به نظرم می توان به این مساله مهر خاتمیت زد و تعریف ماه نو را دقیق ارائه داد اگرچه نگارنده شیوه کشور عربستان را در اعلام ماه نو علمی تر و منطقی تر می دانم. حدیثی داریم که اگر فرد عاقلی و راستگویی  اعلام کند که ماه را دیده است بر همه ی مردم آن بلاد ماه نو اتفاق می افتد. آقام خدا بیامرز خاطره ای از یکی از علما احتمالا آیت اله بروجردی را نقل می کرد که می گفت کودکی 10 الی 12 ساله به خدمت ایشان رسید و گفت که من ماه شوال را دیده ام! آقا از ایشان سوال نمود که آقا داری؟ یعنی پدرتان در قید حیات است و پسر جواب می دهد وقتی از خانه بیرون آمده ام داشته ام ولی الان نمی دانم. آیت اله فرمان عید فطر را صادر نمود که برید افطار کنید!

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:2 صبح چهارشنبه 87/5/30

                                                         الهی فقط تو را دارم

احساس عجیبی دارم بدجور مدتی است که در حل مسائل مختلف گیر کرده ام حال و حوصله هیچ کاری را ندارم. غوغایی در دلم بر پاست. خدا آخر و عاقبتش را بخیر کند. این شعر هم که اسمش را گذاشته ام عمر عزیز فقط غبطه ای است به تلف آن. شاید در گذشت عمویم باعث چنین حالی باشد نمی دانم. روز پنج شنبه به رسم دهمان سه شب جمعه یا اربعین زودرس می گیریم تا قبل از ماه رمضان مردم به شادی های خویش برسند. این سنتی است که سالهاست در ده ما برقرار است که 40 روز صبر نمی کنند!

                                        عاشق روی تو شدم، کشته کوی تو شدم             
                                       
در طلب طره ی مو ، سلسله جوی تو شدم
                                       راه نشانم ندهی، یار امانم ندهی            
                                       این به آنم ندهی، گم شده کوی تو شدم
                                      شادم و در یاد توام، خرابٍ آباد توام                                  
                                     بنده ی ناشاد توام، طالب روی تو شدم
                                      شب شده است نگار من، زلف زدی بکار من                           
                                      
شب سیاه و زلف تو، بسته ی موی تو شدم
                                      غم همه هستی من است، هستی و مستی من است      
                                      مست زغم شد این دلم، غمزده جوی تو شدم
                                      روز گرم به شب کنی، حال خوشم به تب کنی                   
                                      جان اگرم به لب کنی، نور نکوی تو شدم
                                       ساقی خوش ادا بیا، مطرب با صفا بیا                              
                                      در طلب جام الست، مست سبوی تو شدم
                                       بار امانتم دهی، فکر خیانتم دهی                                    
                                       بار ثقیل و راه کج، مانده بسوی تو شدم
                                       لب گره گشا بیا، جام جهان نما بیا 
                                      
عمر عزیز کرده تلف، در آرزوی تو شدم

30/5/87

یا حق

 

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
25
:: بازدید دیروز ::
66
:: کل بازدیدها ::
377498

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::